جاتون خالی این چند روز مردم و زنده شدم!!
البته هنوزم خوب نشدم ولی بهترم...
باید سرم میزدم...منم که تاحالا تو عمرم سرم نزده بودم!
اول که میخواست سوزنو بزنه کلی ایة الکرسی خوندم(یاسی شجاع )
چون دستم یخ زده بود حس میکردم پرستار سوزنو خوب نزده سرم از دستم زده بیرون(یاسی ندید بدید)
هی برمیگشتم دستمو نگاه میکردم ببینم سرم از دستم بیرون نزده باشه مامانم میگفت یاسمن هیچی نیس بخواب!!!!!!
اهان اینو که گفتم یاد یه خاطری کوتاهی افتادم(یاسی دفترخاطرات)
یه بار قرار بود داداشم امپول بزنه،با این بهانه که یاسمنو میخوایم ببریم امپول بزنیم،بردیمش بیمارستان(اینقد تو راه مسخره ام کرد )تا رسیدیم دم بیمارستان همه از ماشین پیاده شدن من سریع برگشتم توماشین ارین گفت چرا یاسی نمیاد؟
بابام گفت بیا منو تو بریم از دکتر امپول بگیریم بعد بیایم دنبال آجی!
هیچی دیگه بعد از حدود 10 دقیقه دیدم چند نفر دارن دور بیمارستان میچرخن!
برگشتم دیدم بابام و دو تا پرستار دیگه دارن دنبال ارین میدون!
منو مامانم تو ماشین:
اخرش ارین افتاد رو زمین گرفتن بردنش وقتی برگشتن بابام گفت من دستاشو گرفته بودم یکی دیگه پاهاشو گرفته بود یکی هم امپولشو زد
نظرات شما عزیزان:
تبادل لینک
هوشمند
برای
تبادل لینک
ابتدا ما را با
عنوان هرچی که
دلمون
بخواد...
و آدرس
setareye5par.LXB.ir
لینک نمایید
سپس مشخصات
لینک خود را در
زیر نوشته . در
صورت وجود لینک
ما در سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.
| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
<-PollItems->
<-PollName->
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 482
بازدید هفته : 987
بازدید ماه : 1963
بازدید کل : 44386
تعداد مطالب : 552
تعداد نظرات : 1459
تعداد آنلاین : 1